سفارش امام (عليهالسلام) به انتخاب اسم نيكو و معنيدار
روزي امام صادق( عليهالسلام) به «ضريس كناني» فرمودند: « چرا پدرت نام تو را ضريس نهاده؟»
او گفت: « پدرم مرا چنين ناميد همان گونه كه پدر شما جعفر ناميدتان. »
امام ( عليهالسلام) فرمودند:« پدرت از روي ناداني نامت را ضريس نهاده، ضريس نام يكي از فرزندان ابليس است؛ ولي پدر من از روي آگاهي و دانش نام مرا جعفر نهاده، جعفر نام نهري از نهرهاي بهشت است.»
اين كلام امام به خوبي گوياي اين است كه پدران و مادران براي انتخاب نام فرزندانشان بايستي توجه به معناي نامي كه مورد نظرشان است داشته و بهترين نامها را انتخاب كنند. در روايات ما تأكيد فراواني در زمينهي انتخاب نام نيكو براي فرزندان شده است.
مرحوم علامه مجلسي در كتاب شريف خود «حلية المتقين» بابي را در آداب نامگذاري فرزندان آورده كه ما به روايتي در اين باب اكتفا ميكنيم.
از جابر نقل شده كه گفت: همراه امام باقر ( عليهالسلام) به خانه شخصي رفتم، كودكي بيرون آمد، حضرت از او پرسيدند: چه نام داري؟ عرض كرد: محمد، پرسيدند: كنيهات چيست؟ گفت: ابوعلي. حضرت فرمودند: خود را از شر شيطان در حصار محكمي در آوردهاي بدرستيكه هرگاه شيطان ميشنود كه كسي را به نام محمد يا علي صدا مي زنند، آب ميشود و وقتي كسي را به نام يكي از دشمنان ما صدا ميزنند, شاد ميشود و فخر ميكند.
تاريخ ولادت و شهادت آنحضرت
ولادت آن حضرت در 17 ربيعالاول سال 83 هجري در شهر مدينه و شهادت آن حضرت در سال 148 در سن 65 سالگي بود و بدن مطهر آن امام در مدينه در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
خلفاي معاصر حضرت صادق ( عليهالسلام)
دوران امامت آن خليفهي پروردگار با اواخر حكومت امويان و اوايل حكومت عباسيان مصادف بود.
اما خلفاي اموي معاصر آنحضرت:
1ـ هشام بن عبدالملك (105-125 ه.ق)
2ـ وليد بن يزيد بن عبدالملك(125-126)
3ـ يزيد بن وليد بن عبدالملك (126)
4ـ ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (70 روز از سال 126)
5ـ مروان بن محمد مشهور به مروان حمار (126-132)
اما خلفاي عباسي معاصر آنحضرت:
1ـ عبدالله بن محمد مشهور به سفّاح (132-137)
2ـ ابوجعفر مشهور به منصور دوانيقي (137-158)
اوضاع زمان امام صادق ( عليهالسلام)
در ميان امامان ، عصر امام صادق ( عليهالسلام) منحصر به فرد بوده و شرائط موجود در آن زمان، در زمان امامت هيچيك از امامان وجود نداشته است. آن دوره، دورهي تزلزل و ضعف حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بودو اين دو گروه مدتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند. از زمان هشام بن عبدالملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد و در سال 129 وارد مرحلهي مبارزهي مسلحانه و عمليات نظامي گرديد و سرانجام در سال132 به پيروزي رسيد.
از آنجا كه بني اميه در اين مدت گرفتار مشكلات سياسي فراواني بودند، لذا فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شيعيان را (آنگونه كه در زمان امام سجاد بود) نداشتند.
عباسيان نيز چون پيش از دستيابي به قدرت در پوشش شعار طرفداري از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل ميكردند, فشاري از سوي آنان مطرح نبود از اين رو، اين دوران، دوران آرامش و آزادي نسبي امام صادق ( عليهالسلام) و شيعيان، و فرصت بسيار مناسبي براي بيان حقايق قرآن و احكام الهي به شمار ميرفت.
عصر امام صادق ( عليهالسلام) عصر برخورد انديشهها و پيدايش فِرَق و مذاهب مختلف نيز بود. در اثر برخورد مسلمين با عقائد و آراي اهل كتاب و نيز دانشمندان يونان، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمده بود.
در آن زمان فرقههايي همچون : معتزله، جبريه، مرجئه، غلات، زنادقه، مشبهه، متصوفه، مجسمه، تناسخيه، و امثال اينها پديد آمده بودند كه هر كدام عقايدخود را ترويج ميكردند. از اين گذشته در زمينهي هر يك از علوم اسلامي نيز در ميان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پديد ميآمد، مثلاً در علم قرائت قرآن، تفسير، حديث، كلام بحثها و مناقشات داغي درميگرفت و هر كس به نحوي نظر ميداد و از عقيدهاي طرفداري ميكرد.
دانشگاه بزرگ جعفري
امام صادق ( عليهالسلام) با توجه به اين فرصت مناسب، حوزهي وسيع علمي و دانشگاه بزرگي به وجود آورد و در رشتههاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز، شاگردان بزرگ و برجستهاي همچون: هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حيان و ... تربيت كرد كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشتهاند.
از ميان شاگردان آن حضرت گروهي داراي آثار علمي و شاگردان متعددي بودند. « هشام بن حكم» سي و يك جلد كتاب نوشته و « جابر بن حيان» نيز بيش از دويست جلد در زمينه علوم گوناگون بخصوص رشتههاي عقلي و طبيعي و شيمي تصنيف كرده بود كه به همين خاطر، به عنوان پدر علم شيمي مشهور شده است. كتابهاي جابر بن حيان به زبانهاي گوناگون اروپايي ترجمه گرديد و نويسندگان تاريخ علوم همگي از او به بزرگي ياد ميكنند.
حضرت صادق آل محمد (عليهمالسلام) در علوم طبيعي نيز بحثهايي نمودند و رازهاي نهفتهاي را باز كردند كه براي دانشمندان امروز نيز مايهي اعجاب است. گواه روشن اين امر توحيد مفضل است كه امام آن را ظرف چهار روز املاء فرمود و « مفضل بن عمر كوفي» نوشت و به نام كتاب « توحيد مفضل» شهرت يافت.
در حقيقت و بزرگي اين كتاب همين بس كه حضرتش به مفضل فرمودند:« براي تو از حكمت آفريدگار در آفرينش جهان و حيوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جانداري از انسان و چهارپايان و گياهان و درختان ميوهدار و بي ميوه و گياهان خوردني و غير خوردني بيان خواهم كرد، چنانكه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و به معرفت مؤمنان افزوده شود و ملحدان وكافران در آن حيران بمانند. فردا به نزد ما بيا...».
البته شاگردان آن بزرگوار منحصر به شيعيان نبودند بلكه از اهل تسنن نيز در محضر درس آن حضرت شركت ميكردند. پيشوايان مشهور اهل سنت، بلاواسطه يا با واسطه، شاگرد امام بودهاند، در رأس اين افراد، ابوحنيفه كه موسس فرقه حنفي است دو سال شاگرد امام بوده است. او اين دو سال را پايهي علوم و دانش خود معرفي ميكند و ميگويد: « لو لاالسنتان لهك نعمان» اگر آن دو سال نبود «نعمان» هلاك ميشد.
در وسعت دانشگاه امام همين مقدار بس كه « حسن بن علي بن زياد وشّاء» كه از شاگردان امام رضا ( عليهالسلام) و از محدثان بزرگ بوده، ميگفت: در مسجد كوفه نهصد نفر استاد حديث مشاهده كردم كه همگي از جعفر بن محمد حديث نقل ميكردند.
آن عزيز بعضي از شاگردان خود را در رشتهاي كه با ذوق و قريحهي آنان سازگار بود،تشويق و تعليم مينمود و در نتيجه هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند: حديث، تفسير، كلام و مانند اينها تخصص پيدا ميكردند.
تجليگاه حقيقت (مناظرات حضرت امام صادق عليهاسلام)
امام جعفر صادق ( عليهالسلام) جهت معرفي اسلام و مباني تشيع، مناظرات متعدد با سران و پيروان اين فرقهها و مسلكها داشت و طي آن با استدلالهاي متين و منطق استوار، پوچي عقايد آنان و حقانيت مكتب تشيع را ثابت ميكرد. از ميان مناظرات گوناگون امام، به عنوان نمونه، مناظرهي آن حضرت را با «ابوحنيفه» پيشواي فرقهي حنفي: از نظر خوانندگان محترم ميگذرانيم تا هم، لحظهاي در محضر امام بوده باشيم و هم, پوچي و بطلان مذهب حنفي را با شناخت رئيس آن مذهب بيش از پيش لمس كنيم.
روزي ابو حنيفه براي ملاقات با امام صادق ( عليهالسلام) به خانهي امام آمد و اجازهي ملاقات خواست. امام اجازه نفرمودند.
ابوحنيفه ميگويد: دم در، مقداري توقف كردم تا اينكه عدهاي از مردم كوفه آمدند و اجازهي ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه فرمودند. من هم با آنها داخل خانه شدم، وقتي به حضورش رسيدم, گفتم: شايسته است كه شما نمايندهاي به كوفه بفرستيد و مردم آن سامان را از ناسزاگفتن به اصحاب محمد (صلي الله عليه و آله) نهي كنيد، بيش از ده هزار نفر در اين شهر به ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله)ناسزا ميگويند.
امام فرمودند: مردم از من نميپذيرند.
گفت: چگونه ممكن است سخن شما را نپذيرند، در صورتي كه شما فرزند پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله)هستيد؟
فرمودند: تو خود يكي از همانهايي هستي كه گوش به حرف من نميدهي. مگر بدون اجازهي من داخل خانه نشدي و بدون اينكه بگويم ننشستي و بياجازه شروع به سخن گفتن ننمودي؟ سپس حضرت فرمودند:
شنيدهام كه تو بر اساس قياس فتوا ميدهي؟
گفت: آري.
فرمودند: واي بر تو! اولين كسي كه بر اين اساس نظر داد شيطان بود؛ وقتي كه خداوند به او دستور داد به آدم سجده كند, گفت: « من سجده نميكنم، زيرا مرا از آتش آفريدي و او را از خاك و آتش گراميتر از خاك است.»
به نظر تو كشتن كسي به ناحق مهمتر است يا زنا؟
گفت: كشتن كسي به ناحق.
فرمود: پس چرا براي اثبات قتل، دو شاهد كافي است، ولي براي ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آيا اين قانون اسلام با قياس توافق دارد؟
گفت: نه.
فرمودند: بول كثيفتر است يا مني؟
گفت: بول.
فرمودند: پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر كرده ولي در مورد دوم دستور داده غسل كنند؟ آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟
گفت: نه.
فرمودند: نماز مهمتر است يا روزه؟
گفت: نماز.
فرمودند: پس چرا بر زن حائض قضاي روزه واجب است ولي قضاي نماز واجب نيست؟ آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟
گفت: نه.
فرمودند: آيا زن ضعيفتر است يا مرد؟
گفت: زن.
حضرت فرمودند: پس چرا ارث مرد دو برابر ارث زن است؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است؟
گفت: نه.
فرمودند: چرا خداوند دستور داده است كه اگر كسي ده درهم سرقت كرد، دستش قطع شود، در صورتي كه اگر كسي دست كسي را قطع كند، ديهي آن پانصد درهم است؟ آيا اين با قياس سازگار است؟
گفت: نه.
فرمودند: شنيدهام كه اين آيه را: «ولتسئلن يومئذ عن النعيم» يعني « در روز قيامت به طور حتم از نعيم سؤال ميشود.» چنين تفسير ميكني كه : خداوند مردم را در مورد غذاهاي لذيذ و آبهاي خنك كه در فصل تابستان ميخورند، مؤاخذه ميكند.
گفت: درست است. من اين آيه را چنين معنا كردهام.
فرمودند: اگر شخصي تو را به خانهاش دعوت كند و با غذاي لذيذ و آب خنكي از تو پذيرايي كند و بعد به خاطر اين پذيرايي بر تو منت گذارد،دربارهي چنين كسي چگونه قضاوت ميكني؟
گفت: ميگويم آدم بخيلي است.
فرمودند:آيا خداوند بخيل است؟
گفت: پس مقصود از نعيم كه قرآن ميگويد انسان دربارهي آن مؤاخذه ميشود چيست؟
فرمودند: مقصود، نعمت دوستي ما خاندان رسالت است.
آري، امام ( عليهالسلام) اينچنين با افرادي كه از طريق حق و صراط مستقيم خارج شده بودند برخورد مينمود و از آنجا كه سينهي او معدن علم الهي بود جاهلان و هواپرستان كه خود را به لباس علماء دين درآورده بودند و هم خود گمراه و هم ديگران را به وادي ضلالت و گمراهي ميكشاندند, در برابر گفتار محكم و متين و برهاني حجت خدا وامانده شده و به درياي بيكران علم امام (عليهالسلام) اقرار ميكردند، اما چه بسا پس از مراجعت از محضر امام (عليه السلام) به آن حال عناد و كفر خود برگشته و باز در ميان جاهلان، خود را بعنوان علماء دين معرفي نموده در مسائل دين، در مبدأ و معاد از خود نظر داده و اينچنين مذاهب و فِرَق مختلفه را بوجود ميآوردند.
قطرهاي از اقيانوس بيكران فضائل جعفر بن محمد الصادق ( عليهالسلام)
عبادت و بندگي آن حضرت
روزي امام صادق ( عليهالسلام) در حاليكه آيات قرآن را در نماز تلاوت ميفرمود ناگهان از حال رفت، بعد از مدتي كه حضرت بهوش آمد، از او پرسيدند: اين چه حالي بود كه به شما دست داد؟ آن بزرگوار فرمود: « ما زلت اكرّر آيات القرآن حتي بلغت الي حال كاننّي سمعتها مشافهة ممن انزلها» ؛
پيوسته آيات قرآن را تكرار كردم تا اينكه به حالتي رسيدم كه گويي آن آيات را به طور مسقيم از نازل كنندهي آيات شنيدم.
ابو ايوب روايت ميكنند: «هنگامي كه امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) مشغول نماز ميشدند، رنگ چهرهي آنها گاهي سرخ و گاهي زرد ميشد، به گونهاي كه گويا شخصي را مينگرند و با او محرمانه سخن ميگويند. »
معاوية بن وهب ميگويد: همراه امام صادق (عليهالسلام) بودم، آن حضرت سوار بر مركب بود، در مسير راه پياده شد و سجدهي طولاني انجام داد، پس از سجده، از علت آن پرسيدم، فرمودند: « به ياد نعمتي افتادم، از اين رو سجده (شكر) به جا آوردم.
براستي اگر كسي بخواهد آنچنان كه شايسته مقام عبوديت و بندگي انسان است پرستش خداوند عالميان را نمايد ميبايد به شيوهي بندگي آن انسانهايي كه ياد بزرگي و قدرت آنها لرزه بر اندام هر صاحب فطرت پاكي مياندازد نظر كند كه چنين اشخاصي با چنين مقامي چگونه در مقابل عظمت پروردگار، ابراز خشوع و خضوع و ذلت و مسكنت مينمودند. خداوند ما را به راههاي بندگي خويش هدايت فرمايد.
عفو و كرم امام عليهالسلام
مردي خدمت حضرت صادق (عليهالسلام) شرفياب شد و عرض كرد: پسر عمويت فلان، نام شما را برد و هر چه فحش و ناسزا ميتوانست به شما گفت: حضرت كنيز خود را فرمود كه آب و وضو برايش حاضر كند. پس وضو گرفت و وداخل نماز شد. راوي گفت: من در دلم گفتم كه حضرت نفرين خواهد كرد بر او.
پس حضرت دو ركعت نماز گذاشت و عرض كرد: پروردگار من! اين حق من بود، من بخشيدم براي تو، و تو جود و كرمت از من بيشتر است، پس او را ببخش و او را به كردارش مگير و به عملش جزا مده، پس حضرت رقت فرمود و پيوسته براي او دعا كرد و من ازحال آنجناب تعجب كردم.
در ايام زندگي بسيار اتفاق ميافتد كه انسان از تزديكترين افراد خود بر خوردهاي ناشايست ميبيند و كلمات ناسزا ميشنود. اين روش برخورد امام در اين واقعه، درس بزرگي براي انسانها كه عفو و گذشت ميبايست با تار و پود وجود انسان چنان درآميزد كه در همان حال بندگي خود، بين خود و خداي خويش طلب عفو از خداوند براي او نمايد و از خيلي قضايا به راحتي بگذرد.
توجه امام ( عليهالسلام) به بينوايان
معلي بن خنيس ميگويد: شبي حضرت صادق ( عليهالسلام) به قصد ظلّه بني ساعده (يعني سايبان بني ساعده كه فقرا در روز آن جا از گرما جمع ميشدند و شب در آنجا ميخوابيدند) از خانه بيرون آمدند آن شب باران ميباريد، من نيز بدنبال حضرت مخفيانه روانه شدم ناگاه چيزي از دست آن حضرت بر زمين افتاد، آن جناب فرمودند: « بسم الله، اللهم رده علينا»؛ خداوندا ! آنچه افتاد را به من برگردان. پس من نزديك رفتم و سلام كردم، فرمودند: معلّي! عرض كردم، لبيك فدايت شوم. فرمودند: دست بر زمين بكش و هر چه به دست ميآيد را جمع كن و به من برگردان. دست بر زمين كشيدم ديدم نان است كه بر زمين ريخته جمع كردم و به آنحضرت دادم ناگاه انباني از نان در دست حضرت يافتم، پس عرض كردم: فداي تو شوم! بگذار من اين انبان را به دوش كشم و بياورم. فرمودند: نه! بلكه من به برداشتن آن سزاوارترم؛ وليكن تو ميتواني همراه من بيايي. همراه آنحضرت به سايبان بني ساعده رسيديم،گروهي از فقراء در خواب بودند، حضرت يك قرص يا دو قرص نان در زير جامهي آنها مينهاد تا به نفر آخر آن جماعت رسيدند و نان او را نيز زير رخت او گذاشتتذ و برگشتيم. من گفتم: فداي تو شوم! اين گروه حق را ميشناسند؟ (يعني آيا از شيعيانند؟) فرمود « لو عرفوا لو اسيناهم بالدّقة»؛ اگر شيعه بودند آنها را در هر چه داشتيم ـ حتي در نمك هم ـ شريك ميكرديم.
هان! اي كساني كه بدنبال آباد كردن آخرت خود هستيد و احياناً كمكهايي به بندگان خدا ميكنيد، بنگريد كه چگونه حجت خدا،خود مبادرت به انجام كارهاي خير ميكند و تا آنجا كه ممكن است اين كار را مخفيانه و بدون منت انجام دهيد.
حلم آنحضرت
شيخ كليني (ره) روايت كرده از حفص بن ابي عايشه كه حضرت صادق ( عليهالسلام) غلام خود را پي حاجتي فرستاد، مدتي طول كشيد و نيامد، حضرت خود به دنبال او آمدند و ديدند او خوابيده، حضرت نزد سر او نشستند و شروع به باد زدن او نموده تا از خواب بيدار شد. حضرت به او فرمودند: اي فلان ـنام غلام ـ! به خدا قسم نيست براي تو كه شب و روز بخوابي، از براي تو شب باشد و از براي ما روز.
در حديثي از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) آمده كه «رحم الله كل سهل طلق» يعني: خدا رحمت كند هر كسي كه آسانگير است و چهرهاش گشاده و خوش روست. آنچه از اين واقعه هويداست اين است كه تا چه اندازه امام (عليهالسلام)نسبت به غلام خويش آسان ميگرفته كه بدون هيچ ترسي، رفته و خوابيده، آنزمان هم كه امام متوجه كوتاهي او شده چقدر با رأفت و ملاطفت با او رفتار فرموده است.
جان عالم به فداي شما اي خاندان رسالت. «عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم»
گوشهاي از معجزات حضرت
ابن شهر آشوب نقل كرده از مأمون رقّي كه گفت: در خدمت مولايم، حضرت صادق (عليهالسلام) بودم كه سهل بن حسن خراساني وارد شد و بر آن حضرت سلام كرد و نشست و گفت: يا بن رسول الله! از براي شما رأفت و رحمت است و شما اهل بيت امامت هستيد چه مانع است كه از حق خود بنشيني با آنكه از شيعيان شما صد هزار نفر هستند كه پيش روي شما شمشير بزنند؟
حضرت فرمودند: بنشين اي خراساني! رعي الله حقّك! خداوند تو را حفظ كند.
سپس به كنيز خود فرمودند: اي حنيفه! تنور را گرم كن. پس آن كنيز تنور را گرم كرد كه مانند آتش سرخ شد و بالاي آن سفيد گرديد، آن گاه فرمودند ، اي خراساني! برخيز و در تنور بنشين. مرد خراساني عرض كرد: اي آقاي من! يا بن رسول الله! مرا به آتش عذاب مكن و از من بگذر، خدا از تو بگذرد. فرمودند: از تو گذشتم. در اين هنگام هارون مكّي وارد شد، نعلينش را به انگشت سبابهاش گرفته بود، عرض كرد: السلام عليك يا بن رسول الله. حضرت فرمودند ، نعلين را از دستت بينداز و در تنور بنشين. راوي گفت كه هارون كفش را از دست انداخت و در تنور نشست و حضرت به مرد خراساني رو كرده و شروع فرمود به بيان آنچه بر خراساني در راه خراسان گذشته مانند كسي كه آنرا مشاهده ميكند. پس فرمود: بر خيز اي خراساني! و به داخل تنور نظر كن. گفت: برخاستم و نظر كردم،ديدم هارون را كه چهار زانو نشسته آن گاه از تنور بيرون آمد و بر ما سلام كرد. حضرت فرمودند: در خراسان چند نفر مثل اين مرد است؟ گفت: به خدا قسم يك نفر نيست. فرمودند: تا آنزمان كه 5 نفر ياور براي ما نيست ما خروج نخواهيم كرد و ما به وقت خروج داناتريم.
آري ياري كردن امام و اطاعت محض از فرامين حجت خدا به صرف لقلقهي زبان نيست. امام (عليهالسلام) از تمام خفاياي وجود هر شخصي آگاه است. ممكن است من مدتها ادعاي ياري نموده و احياناً عبارات ناشايسته هم ولو به خطورات قلبي گفته باشم اما آيا به وقت امتحان بر حرف خود باقي هستم يا نه؟ اين را امام ميداند. اي نويسنده و اي خواننده به حقيقت يار و ياور امام خود باشيد و در اين راه با صافي و درستي پيش رويد كه فرمودند: «اعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد .» اميرمؤمنان حضرت علي (عليهالسلام) فرمودند: با پرهيز از گناه و كوشش در راه حق و پاكدامني و محكمي در دين مرا ياري كنيد.و البته چه اندكند ياران واقعي امام(عليه السلام) . اللهم اجعلنا من انصار مولانا و امام زماننا حجة بن الحسن المهدي عجل الله تعالي فرجه .
2ـ ظاهر كردن آن حضرت، طلاهاي بسيار از زمين.
مرحوم كليني از عدهاي از اصحاب امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه گفتند: در محضر آن امام همام بوديم كه فرمودند:خزينههاي زمين و كليدهاي آنها نزد ماست. اگر بخواهم اشاره كنم با يكي از دو پاي خود، كه اي زمين آنچه در توست از طلا بيرون آر، هر آينه بيرون خواهد آورد. بعد از آن به يكي از دو پاي مبارك خود، اشاره فرمود و پاي شريف را بر زمين كشيد، ناگاه زمين شكافته شد، بعد از آن شمشهي طلايي را كه مقدار يك وجب بود بيرون آورد. سپس فرمودند: خوب نگاه كنيد در شكاف زمين، نگاه كرديم، شمشهاي بسيار بود، بعضي از آنها بر روي بعضي ديگر ميدرخشيد، در اين هنگام يكي از ايشان عرض كرد: فدايت شوم! خدا به شما اين همه عطا فرموده و شيعيان شما محتاجانند؟! حضرت فرمودند:بدرستي كه حق تعالي براي ما و شيعهي ما، دنيا و آخرت را جمع خواهد كرد و ايشان را در جنات نعيم مسكن خواهد داد و دشمن ما را در آتش جهنم داخل خواهد كرد.
گذشته از جنبهي قدرت و معجزهي حضرت، آنچه از كلام امام در اين روايت فهميده ميشود اين است كه: خدا به هر كه بخواهد در اين دنيا، از متاع دنيا بهرهمند ميكند، اما اين بنا بر حكمت اوست. خداوند ملاحظهي زندگي آخرت دوستان و شيعيان اهل بيت (عليهمالسلام) را مينمايد و آنچه حكمت او است به ايشان عطا ميكند، از متاع دنيا آن مقدار به ايشان عطا ميكند كه آخرت ايشان به خطر نيافتد. اگر آباداني آخرت ايشان به اين است كه در دنيا فقير باشند ايشان را فقير و اگر به اين است كه غني باشند ايشان را از اغنياء ميگرداند. بنابراين شيعيان ميبايست دلگرم به زندگي آخرت بوده و از روگرداندن دنيا مهموم و مغموم نگردند. نگاه نكنند كه به دشمنان چه چيزهايي نصيب كرده، آنها در دنيا هر اندازه دارا باشند در آخرت دست خالي و بينصيب از رحمت خدايند و در آتش جهنم جاودانند. اما براي راهيان صراط مستقيم، بهشت جاودانه را در نظر گرفته آن بهشتي كه « فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذّ الاعين » يعني آنچه انسان بخواهد و مايهي روشني چشم اوست در بهشت هست.
3ـ علم آن حضرت به نطق حيوانات
در كتاب خرائج از صفوان بن يحيي روايت شده از جابر كه گفت: نزد حضرت صادق (عليه السلام) بوديم. پس با آن جناب بيرون آمديم كه ناگاه ديديم مردي بزغالهاي را خوبانيده كه ذبح كند. آن بزغاله چون حضرت را ديد صيحهاي كشيد. حضرت به آن مرد فرمودند: قيمت اين بزغاله چه مقدار است؟ گفت: 4 درهم. حضرت از كيسهي خود 4 درهم درآورد و به او داد و فرمود: بزغاله را به حال خود رها كن. گذشتيم. ناگاه برخورديم به شاهيني كه عقب دراجي را گرفته تا صيد كند. آن درّاج نيز صيحهاي كشيد. حضرت صادق (عليهالسلام) با آستين خود به آن شاهين اشارهاي فرمودند. آن شاهين از صيد پرنده گذشت و برگشت. من گفتم: امري عجيب از شما ديدم. فرمودند: بلي! همانا آن بزغاله كه آن شخص او را خوابانيده بود تا ذبح كند،چون نظرش بر من افتاد گفت: « استجير بالله و بكم اهل البيت ممّا يراد منّي»؛ از خداوند و شما اهل بيت طلب ميكنم كه مرا رهايي دهيد از كشتن, دراج نيز همين را گفت. اگر شيعيان استقامت داشتند هر آينه كلام پرندگان را به شما ميشنوانيدم.
ستمهاي منصور دوانيقي به امام صادق (عليهالسلام)
مرحوم علامهي مجلسي در جلاء العيون فرموده: در روايات معتبره مذكور است كه ابوالعباس سفّاح كه اول خلفاي بني العبّاس بود، آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد و بعد از مشاهدهي معجزات بسيار و علوم بي شمار، مكارم اخلاق و اطوار آن امام عالي مقدار، نتوانست به آن جناب اذيتي برساند. حضرتش را مرخص ساخت و آن حضرت به مدينه مراجعت فرمودند. چون منصور دوانيقي (برادر او) به خلافت رسيد و بر كثرت شيعيان و اتباع آن حضرت مطلع شد، آن حضرت را به عراق طلبيد. پنج مرتبه يا زياده ارادهي قتل آن مظلوم نمود و هر مرتبه معجزهي عظيمي مشاهده نمود كه از مراد خود منصرف شد.
و حال به يك نمونه از جسارتها و بياحتراميهاي منصور دوانيقي اشاره ميكنيم.
ابن شهر آشوب و ديگران روايت كردهاند كه روزي ابوجعفر دوانيقي حضرت امام جعفر صادق (عليهالسلام) را طلبيد كه آن حضرت را به قتل برساند و گفت كه شمشيري حاضر كردند و نطعي انداختند و به ربيع، حاجب خود گفت: وقتي او حاضر شد و با او مشغول سخن گفتن شدم و دست بر دستم زدم، او را به قتل برسان. ربيع گفت: چون حضرت را آوردم و نظر منصور به او افتاد گفت: مرحبا! خوش آمدي اي ابوعبدالله: ما شما را بدان جهت طلبيديم كه قرض شما را اداء كرده و حوائج شما را برآوريم. عذر خواهي بسيار كرد و آن حضرت را روانه نمود و به من گفت: بايد كه بعد از سه روز حضرتش را روانهي مدينه كني. چون ربيع بيرون آمد، به خدمت آنجناب رسيد و عرض كرد: يا بن رسول الله! آن شمشير و نطع را كه ديدي براي تو حاضر كرده بود، چه دعا خواندي كه از شر او محفوظ ماندي؟ فرمود: اين دعا را خواندم. آنگاه دعا را تعليم او فرمود. به روايت ديگر، ربيع برگشت و به منصور گفت: اي خليفه! چه چيز خشم عظيم تو را به خشنودي مبدل گردانيد؟ منصور گفت: اي ربيع! چون او داخل خانه من شد اژدهاي عظيمي ديدم كه به نزديك من آمد. دندان بر من ميخاييد و به زبان فصيح ميگفت: اگر اندك آسيبي به امام زمان برساني، گوشتهاي تو را از استخوانها جدا خواهم كرد. من نيز از ترس چنين كردم.
حب رياست چه ميكند كه با ديدن چنين معجزاتي چشم وگوش انسان بسته شده و هر جنايتي بخواهد مرتكب ميشود.
شهادت حضرت امام جعفر صادق (عليهالسلام)
امام (عليهالسلام) در شوال سال 148 به سبب انگور زهر آلود كه منصور به آن حضرت خورانيده بود به شهادت رسيد. سن مبارك آن حضرت به وقت شهادت 65 سال بوده است.
در كتاب مشكاة الانوار نقل شده در آن بيماري كه منجر به شهادت حضرت شد, يكي از اصحاب به عيادت جنابش مشرف شد ديد آن حضرت چندان لاغر و باريك شده كه گويا هيچ از آن بزرگوار نمانده جز سر نازنينش. شروع به گريه كرد. حضرتش فرمودند: براي چه گريه ميكني؟ گفت: چگونه گريه نكنم در حالي كه شما را به اين حال ميبينم؟ فرمودند: چنين مكن همانا مؤمن آنگونه است كه هر چه بر سر او آيد، خير اوست. اگر اعضاي او بريده شود براي او خير است و اگر مالك مشرق و مغرب شود نيز براي او خير است.
شيخ كليني از امام موسي (عليهالسلام) روايت كرده است كه فرمودند: پدر بزرگوار خود را در دو جامهي سفيد مصري كه در آنها احرام ميبست و در پيراهني كه ميپوشيد و در عمامهاي كه از امام زينالعابدين (عليهالسلام) به او رسيده بود و در بُرد يمني كه به چهل دينار خريده بود و اگر امروز بود به چهار صد دينار ميارزيد كفن كردم.
و همچنين فرمودند تا هر شب در آن حجره كه حضرت دامن از خاك برچيدند، چراغ روشن كنند .
دلها بسوزد براي آن آقايي كه 3 شبانه روز بدن قطعه قطعهي او روي خاك گرم كربلا بيغسل و بي كفن افتاده و آفتاب گرم بر بدن او ميتابيد.
منبع سایت موسسه سبطین
نظرات شما عزیزان:
دسته بندی : امام صادق(ع) , ,
برچسب ها :